ریحانهریحانه، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

عشق مامان و باباش

بافتنی شالگردن دخترانه (بافت نخودی)

بافتنی دوم یه شالگردن برای دختر خوشگلم دلیل انتخاب این کاموا بخاطر داشتن یه کلاه رنگی بود که شالگردن نداشت. بافت شالگردن دخترانه نخودی برای این بافت رج اول یکی از زیر ،یکی از رو ببافید تا آخر رج. رج دوم همه رو از رو ببافید. رج سوم یکی رو،یکی زیربافته بشه.یعنی برعکس زیر و روهای بافته شده تو رج اول. رج چهارم و همه رجهای زوج همه از رو بافته بشه. رج پنجم تکرار رج اول. رج هفتم تکرار رج سوم. به همین ترتیب تا آخر. از پشت و روی کار جدا عکس گرفتم چون دو رو میشه استفاده کرد.   ...
16 دی 1394

بافتنی شالگردن مردانه (سلانیک)

مامانی من داره بافتنی یاد میگیره سلام دوست جوونا دارم بافتنی انجام میدم  آموزش  و عکس هم میذارم اولین کار من بافت شالگردن برای شوهری بود که  خیلی خوشحال شد ما اینیم دیگه بافت شالگردن مردانه کشباف سلانیک : برای بافت کشباف سلانیک، تعداد دونه هایی که باید سر بندازید مهم نیست.یعنی فرق نداره که تعداد دونه هاتون زوج باشه یا فرد.اما بهتره که زوج باشه.من 60 دونه سر انداختم رج اول: یکی زیر، یکی رو میبافیم تا آخر رج. رج دوم : دونه اول رو نبافته به میل راست می گیریم.تو این رج دونه های رو بافته میشن و قبل از دونه های زیر ،یک ژته زده و دونه زیر رو نبافته به میل راست می گیریم.(دونه اول بافته نمیشه ،رو ،یک ژ...
16 دی 1394

واکسن 18 ماهگی

دختری من حدودا یه هفته پیش رفتیم و واکسن 18 ماهگیتو زدیم من مثل همیشه استرس داشتم آخه شنیده بودم این واکسن اذیت میکنه و سنگینه برای همین بابایی هم باهامون اومد  با اینکه صبح زود رفتیم ولی دخملیم مثل همیشه مهربون و خندون بود خانومی که تو مرکز بهداشت بود کلی قربون صدقت رفت چون براشون حرف میزدی و اصلا بیقراری نمیکردی وقتی نوبت واکسن شد اول تو دستت زدن و من منتظر گریت بودم ولی با کمال تعجب دیدم گریه نکری و به خانومه گفتی آنومی آمپول و خندیدی ولی وقتی نوبت پا رسید تا واکسنو زد دختر من مثل ابر بهار گریه کرد و باباییشو میخواست خوب شد بابایی رو برده بودیماااااا اما خیلی زود ساکت شدی و رفتی با بابایی آبمیوه خریدی و رفتیم خونه بابا مجبور بود ...
16 دی 1394

کربلا رفتن بابایی

عشق مامانی امسال برای اربعین بابایی جون با دوستاش رفتن کربلا برای همین ما  یه هفته بابایی رو ندیدیم و دلمون براش تنگ شده بود حسابی برای اینکه ما تنها نباشیم رفتیم خونه باباجون و شما با دابی جان سرگرم بودی حالا بماند ساعت خوابت کلا به هم ریخت   کار مامانی هم شده بود دلشوره آخه بابایی نمیتونست زیاد باهامون تماس داشته باشه ولی وقتی زنگ میزد و باهاش حرف میزدم کلی انرژی میگرفتم هرچند دلم همش پیشش بود وقتی ازت یپرسیدم بابایی کجا رفته میگفتی اربلا آخه هنوز با ک مشکل داری و نمیتونی بگی فدات بشم شیرین زبون مامانی  خلاصه تو این مدت کلی دلتنگ بودیم و از خانواده بابایی فقط بابابزرگت بهمون زنگ میزد و یه بارم زن عمو جون پیام داد و اح...
16 دی 1394

سفر مشهد ریحانه جووون

دخترم اولین سفر به مشهدشو رفت  و کلی ذوق داشت  ولی چون سرد بود نتونستیم زیاد بگردونیم   وقتی یه عالمه نینی رو اونجا میدید دوست داشت باهاشون بازی کنه  همش میرفت سمتشون و خوراکی بهشون میداد و میخواست باهاشون دوست بشه از بس این خوشگل خانوم من مهربونه کلی زیارت کردیم و چون اون موقع که ما رفتیم سمت زنونه رو صفی کرده بودن تونستیم به ضریح برسیم و ریحان گلی من تو اولین سفرش دستشم رسید .هر چند صفش خیلی طولانی بود و خسته شدیم ولی می ارزید ناگفته نماند که بعضی خانوما مثل همیشه با صف مشکل داشتن میخواستن حق بقیه رو ضایع کنن تا زودتر برسن بالا باز خوبه خادمای حرم بودن و اگه میدیدن اجازه نمیدادن . یکی دوبار برای خرید سوغ...
16 دی 1394

خلاصه

خب میرسیم سر اصل مطلب یه خلاصه از اتفاقایی که این مدت که نبودیم بگم. دختر من حسابی برای خودش خانومی شده کلی حرفایی جدید یاد گرفته خیلی هم بلبل زبونه راستی پسر عموی دخملیم به دنیا اومده و الان 5 ماهشه و اسمشم حماد گذاشتن که دخترم خیلی خوشگل میتونه بگه حماد. کلا دختر مهربون و آرومیه و صد البته عاشق کتااااااااااااااااااااااااااااااااااااب و همش دستش یه کتابه و میاره میده به من یا باباییش تا براش بخونیم و بعضی شعرا رو حفظ کرده. مثلا همین الان با یه کتاب جلوم وایستاده تا براش بخونم ولی شبکه پویا به دادم رسید    کلمه هایی که ریحانه میگه: آب بابا _ بابایی جان _ حمید جون مامان _ مامانی _ مامانی جان باباجون = باب...
16 دی 1394

ما دوباره اومدیم

سلام دوباره به همه دوستان من باز اومدم  خیلی وقت بود که به وبلاگم سر نزده بودم و دلم براتون تنگ شده بود و از نظرایی که دادین خیلییییی متشکرم ...
16 دی 1394

ریحانه داره دختر عمو میشه

امروز فهمیدیم که ریحانه کوچولوی ما تا چند ماه دیگه  داره دختر عمو میشه  زن عمو جون خبر داد که یه جوجو تو شکمشه  تابستون به دنیا میاد .جوجو زن عمو هم مثل من تو تابستون به دنیا میاد  دیگه از سال دیگه همبازی داریم باید امشب زنگ بزنم به عمو جونم تبریک بگم بابای منم داره برای اولین بار عمو میشه مامانی باید کم کم باهام کار کنه که به نی نی نباید دست بزنم  ایشالا که نی نی عمو جوون صحیح و سالم بیاد تو بغل مامان و باباش تا اونا هم مثل مامانی و بابایی من خوشحال بشن وقتی من اومدم پیششون. این شلوارو باباجون (بابای مامانی) برام خریده و من عاشق عروسکشم همش باهاش بازی میکنم   شیطنت از چشمم می...
30 دی 1393