ریحانهریحانه، تا این لحظه: 9 سال و 10 ماه و 28 روز سن داره

عشق مامان و باباش

ریحانه و گیره مو

بالاخره مامانم یه گیره پیدا کرد که به موهااای کم من میخوره مامانیم کلیییی ذوق کرده بود و قربون صدقم میرفت و همش میگفت واسه عید کلی گیره و تل برام میخره با لباسای جور و واجور. تازه مامانی کلی استرس داره از یه طرف دوست داره گوشمو سوراخ کنه تا گوشواره خوشجل بندازه برام از یه طرف دلش نمیاد و میترسه من اذیت بشم اومدین ؟؟؟ این بوس برای شما مامانی خوشجل وایستادم؟؟؟؟ مامانی بریم یه جا دیگه اینجا تکراری شده مامانی یه کم لم بدم ؟؟؟ صبر کن مامان جووونم خندم گرفت   ...
30 دی 1393

تازه های ریحانه

این ماه دخمل نازنازی من کلی چیزای جدید یاد گرفته  همش در حال سخنرانیه و میگه ببه ببه موقع گریه میگه اونگههههههه و بعضی وقتا هم بوووووو وه  رو چهادست پا می مونه و کل اتاق و میگرده  و من باید همش حواسم بهت باشه تا کار خطرناکی نکنه و پیزی نخوری و جایی گیر نکنی  اخه دوست داری پاتو میندازی زیر مبل  تازه هم یاد گرفتی بابایی میخواد بره بیرون پشتش گریه میکنی حتی این سری خونه باباجون پشت سر دایی هم گریه کردی. شبا هم که تا بابایی باهات بازی نکنه نمیخوابی. خلاصه کلی چیزای جدید یاد گرفتی  فدات شم . عکسای این ماه دخترمم ادامه مطلب میتونید ببینید           ...
30 دی 1393

نذری

راستی مامان جووونی امسال روز شهادت امام رضا (ع)بود که نذر شله زرد داشتم و تا حالا نذری تنهایی درست نکرده بودم  و کلی استرس داشتم . ولی خداروشکر خیلی خوووب دراومد و بابایی غروب برد پخش کرد  دختر نااز منم کلی به مامانی کمک کرد و اصلا بهونه نگرفت عشق خودمههههه دیگه اینم عکساش ...
30 دی 1393

اولین دندون

هوورررررررررررررررررررررررررررررراااااااااا امتحانام تموم شد دیگه کلا ئر اختیار دخملی و باباش هستم  دختر خوشگلم دندون سفید و خوشگلش دراومده هوررااااا ولی مامانیش هنوز براش جشن دندون فشون نگرفته  اما همون موقع که دیدیم داره مروارید کوچولوهات سر میزنه با بابایی قسمتی از مراسمی که تو جشن برگزار میشه برات انجام دادیم تا دندونت راحت تر در بیاد البته طبق رسم و رسوم گیلان.ولی بعد از امتحانای بابایی حتما یه جشن خودمونی برات میگیریم عزیزززززززم و برات آش میپزمو میدم بیرون اینم از اولین دندون دختر نااااازم   ...
30 دی 1393

واکسن 6 ماهگی و اولین امتحان مامانی

1393/10/04 این ماه امتحانای مامانی شروع شد و همزمان شد با واکسن 6 ماهگیت فرشته کوچولو که درست روز قبل از اولین امتحان واکسنو زدیم  و کلی گریه کردی ولی خداروشکر بعد از بغل کردنتو حرف زدن باهات اروم شدی  چون اول واکسنو زدن بعد قد و وزن گرفتن مجبور شدیم بمونیم و دخمل مظلوم من دیگه صداش در نیومد الهییییی مامانش فداش بشههههه. غروبش دوتایی رفتیم خونه بابا بزرگی تا موقع امتحان شما رو پیش بابا جون بزارم و برم  امتحانمو بدم شبش کلی اذیت شدی شنیده بودم که واکسن 6 ماهگی سنگینه و اذیت میکنه و همینجوری شد و شما خوشجل خانومی هم قطره استامینوفنتو نمیخوردی تا جلوی بالا رفتن تبتو بگیره و اون شب نتونستم درس بخونم یعنی دلم نمیومد تورو ب...
29 دی 1393

عکسای ماه پنجم ریحانه جونی

کلاه و شالگردنی که بابابزرگم برام خریده الهی مامان فدات بشه وقتی تلویزیون میبینی انقدر ناااااز میشی خوش خنده مامان  تو این ماه دخمل نااازم یاد گرفته برگرده اینم مدل خوابیدن این ماه دخملییییییی ...
29 دی 1393

تاسوعا و عاشورا

دوباره بین خاطره های دختر خوشگلم وقفه افتاد شرمندهههههه دختر ناز من هر روز که بزرگتر میشی شیرین و شیرینتر میشی مامانی فدات بشه  که خوب بلدی خودتو تو دل همه جا کنی. عشق مامان برای تاسوعا و عاشورا تصمیم گرفتیم با بابایی که بریم شمال  بخاطر شما خوشگل خانوم  اینبار دیگه با اتوبوس نرفتیم با دایی بابایی هماهنگ کردیم و باهاشون رفتیم شانس تو اینبارم خیلی تو راه بودیم و حسابی خسته شدیم مخصوصا فسقلی من که کلافه شده بود  بالاخره رسیدیم و باباجوون اینا کلی از دیدنت خوشحال شدن شب تاسوعا بخاطر اینکه هوا خیلیییییی سرد بود و نمیخواستیم که خدایی نکرده مریض بشی بیرون نرفتیم اخه شمال خیلی سرد شده بود تاسوعا  روزش خوب بود ...
24 آذر 1393

بدون عنوان

مامانی من دارم گریه میکنماااااا باز داری عکس میگیری؟؟؟؟؟؟!!!!!!!! مامانی دیگه خوابم برد بسه    ...
16 مهر 1393

3 ماهگی

خوشگل خانوووم عزیز دلم مبارکه 3 ماه تم تموم شد و رفتی تو 4 ماه خدارو شکر ...
16 مهر 1393